بحران معنای زندگی در عصر مدرن | دکتر سمیه شعبانی: راهکارهایی برای عبور از اضطراب، پوچی و سردرگمی

سمیه شعبانی. دکترای روانشناسی
مهمترین مشکلات درونی انسان امروزی کدماند؟ وقتی به عوامل دلهره آفرین انسان امروزی، مثل جنگ، خدمت سربازی در دوران جنگ و بیاعتمادی در فعالیتهای اقتصادی توجه میکنیم، چه چیزی را زیربنای تضادها و دلهرهها می بابیم؟ البته در زمان ما، مانند هر زمان دیگری، ناراحتیهایی که مردم از آن صحبت میکنند ناشاد بودن، عدم توانایی به تصمیم در مورد ازدواج یا انتخاب شغل و یاس عمومی در پیدا کردن معنی برای زندگی و مسائلی نظیر اینهاست؛ اما اینها فقط نشانههایی از ناراحتیها هستند. زیربنای این ناراحتیها و آنچه باعث یاس عمومی در پیدا کردن معنی برای زندگی میشود، چیست؟
بیشتر اشخاص ازآنچه باید بخواهند صحبت میکنند مثلاً ازدواج ، گرفتن مدرک لیسانس و بالاتر و… اما کمی که بیشتر با آنها صحبت شود و کنکاش بیشتری بکنیم میبینیم آنچه را که میگویند و میخواهند درواقع خواست خودشان نیست، توصیف چیزهایی است که دیگران مثل پدر و مادر یا استادان و مدیران از آنها خواستهاند و انتظار دارند. اعتقاد و احساسی در مورد درستی و ارزش هدفهای زندگی خود ندارند و برای برطرف کردن دلهره و اضطراب شخصی خود به دنبال این اهداف هستند.
یکی از مواهبی که خدا به انسانها داده است آگاهی از خویشتن است؛ و درزمانی که ارزشها و معیارهای جامعه درهم میریزد و انسان بهروشنی نمیداند که هست و چه هست این خصیصه یعنی آگاهی از خویشتن است که به انسان کمک میکند چه در زمان حال و چه در زمان آینده راه طولانی رشد را برای تحقق وجود شخصیاش بپیماید.
یکی از بزرگترین مشکلات عصر حاضر تهی بودن و به دنبال آن اضطراب و دلهره است. مردم اغلب از نداشتن استقلال فکر و ناتوانیشان در تصمیمگیری و حل مسائل شکایت دارند.
معنی تهی بودن انسان خالی بودن فرد از احساس و توانایی احساسی نیست، بلکه به معنای ایستا بودن و بیخاصیت بودن است مثل یک باطری که مصرف نشده و با وصل به نیروی برق شروع به کار کند. و این یأس و ناامیدی و پوچی ازآنجا ناشی میشود که فرد خود را مؤثر در زندگی خود و یا مؤثر در محیط زندگی خود نمیبیند.
شاید بهترین توصیف از این وضعیت با این اظهارنظر تی، اس، الیوت (۱۹۲۵) شاعر و نویسنده انگلیسیزبان درباره انسانها مطابقت داشته باشد:
ما آدمهایی هستیم توخالی
ما آدمهایی هستیم پوشالی
تکیه داده بر یکدیگر
کله هامان پرشده از کاه
نمایی داریم بیشکل، سایه ایی هستیم بیرنگ
نیرویمان بیاثر، اداهایمان بیحرکت.
بعضی انسانها احساس واقعی بودن خود را ازنظر دیگران در مورد خودشان میدانند و بدون آن از واقعیت خود نمیتوانند مطمئن باشند. یکی از عواملی که میتواند انسان را از تنهایی دور کند پذیرش اجتماعی» است یعنی دیگران ما را پذیرفته باشند و دوستمان بدارند. پذیرش اجتماعی عاملی بسیار مهم و کارآمد در دور نگهداشتن شخص از احساس تنهایی است. کسی که موردپذیرش دیگران است خود را با دیگران، داخل گروه و در محیطی گرم و راحت احساس میکند؛ اما اتکا بیشازحد به دیگران وزندگی بر اساس نظر دیگران هویت واقعی و شخصی فرد را برای خودش و در نزد خود تضعیف میکند و مانع پرورش قدرت خود او در تشخیص راه و چاه زندگی و برقراری رابطه مفید و معنیدار با دیگران میشود.
یکی دیگر از ویژگیهای انسان امروزی اضطراب است. آسیب اضطراب خیلی بیشتر از آسیب احساس تنهایی و تهی بودن است. وقتی کسی برای مدتی طولانی دچار اضطراب باشد در معرض بیماریهای روانتنی (pychosamatic) قرار میگیرد. این اضطراب دلایل متعددی مانند بحرانهای اقتصادی، سیاسی، مشکلات شغلی، فردی و… دارد اما وقتی اضطرابهای فردی را بیشتر مطالعه میکنیم علت آن را عمیقتر و زیر بنایی تر از اینها مییابیم. اضطراب داریم چون مطمئن نیستیم که چه نقشی را در زندگی بپذیریم و برای اعمالمان پیرو چه اصل و قاعدهایی باشیم؟ نمیدانیم که باید چنانکه به من آموختهاند برای رسیدن به ثروت و موفقیت به چالش و رقابت بپردازیم و طبعاً رقیب و مخالف هم داشته باشیم یا آدم خوبی باشیم و طوری رفتار کنیم که همه ما را دوست داشته باشند؟ و خوب میدانیم که نمیتوانیم هر دو اینها را باهم داشته باشیم. ما مضطرب هستیم چون مطمئن نیستیم در چه جهت باید حرکت کنیم؟
ما باید خودمان را بیشتر و بیشتر بشناسیم تا در خود مرکز و نقطه اتکایی بیابیم که بتواند سلامت روانی ما را با همه آشفتگیها و سردرگمیهایی که در آن به سر میبریم حفظ کند؛ اما برای دست یافتن به این شناخت باید ببینیم این وضعیت چگونه پیشآمده است.
۱- از دست رفتن نقطهی ثقل ارزشها در جامعه.
۲- از دست رفتن احساس شخصیت فردی.
۳- کوتاهی زبان در برقراری ارتباط شخصی بین افراد.
۴- عدم ارتباط خود با طبیعت.
راههای معنایابی در زندگی:
خودآگاهی:
آگاهی به وجود خویشتن، ویژگی مخصوص انسانهاست. اولین گام برای رهایی از این مشکلات «آگاه شدن از خویشتن» است. هنگامیکه انسان بتواند مثل کسی غیر از خودش به خودش بنگرد و دربارهی خودش بیندیشد به خودآگاهی رسیده است. این خودآگاهی باعث میشود انسان بین «خود» و دنیایی که در آن بسر میبرد تمیز قائل شود. و به زمان و گذشت زمان توجه کندو خودش را جدای از آن نداند، از گذشته بیاموزد و برای آینده نقشه بکشد. خودآگاهی در رابطه خود با دیگران، از دو جهت به ما کمک میکند. یکی اینکه کمک میکند تا خود را آنچنان ببینیم که دیگران میبینند و دیگر اینکه ما را قادر میسازد تا درد و رنج دیگران را احساس کنیم و با آنان همدردی داشته باشیم. سادهتر گفته باشیم آگاهی به وجود خود موجب میشود که بتوانیم در امور مختلف خود را جای دیگران بگذاریم و بی اندیشیم ک اگر در اوضاع و شرایط آنان باشیم چه احساسی خواهیم داشت و چگونه رفتار خواهیم کرد. به کار گرفتن این توانایی و استفاده از این ظرفیت است که به ما شخصیت» میدهد؛ یعنی مشخص بودن و جدا بودن از دیگران و درعینحال باهم بودن و همدرد و هم احساس بودن با دیگران.
تجربه کردن بدن و احساسهای شخصی خود:
آشنایی بسیاری از آدمها از احساسهایی که دارند خیلی کلی و سطحی است. وقتی فردی نمیتواند احساسهای خود را تجربه کند باید یاد بگیرید که هرروز از خود بپرسد ” اکنون و همین حالا چه احساسی دارم؟”و به آن پاسخ بدهد. در کسب هویت شخصی آگاه بودن از بدن و ویژگیهای آن نیز بسیار مهم است. واقعیت جالب اما تلخ این است که بیشتر افراد آنچنان نسبت به خود ناآگاه هستند که اگر از آنها پرسیده شود در ران، مچ یا انگشت میانی دست خود چه احساسی دارند، نمیتوانند چیزی بگویند. جسم و روان باهم مرتبط هستند وبر رویهم تأثیر میگذارند. بدن و سازوکارهایش را بشناسیم. احساسهایی چون لذت خوردن، استراحت و…را جنبههایی از «خویشتن» زنده و فعال خود بدانیم. در تصوری که از سلامت جسمانی داریم خود را مهم، کارساز و مؤثر بدانیم و بپذیریم که سلامت و بیماری من تا حد بسیار زیادی از خود من» است. در موضوع سلامتی و بیماری باید نقش خود را فعال بدانیم نه منفعل. آگاه بودن به احساسهای خود پایه و زیربنای شناخت و آگاهی از خویشتن و خواستههای خود است. فعالیت و عمل کردن همراه با خودآگاهی، نشانه سرزنده بودن و انسجام شخصیت است. ما آدمهای امروزی که سختکوش و مولد هستیم، اگر با خودآگاهی به کار و فعالیت بپردازیم، کار و فعالیتمان وسیله ایی برای فرار از خود یا اثبات ارزشمان نخواهد بود بلکه نشانه خودانگیختگی و ارتباط آگاهانه ما با دنیایی خواهد که در آن به سر میبریم و با مردمانی خواهد بود که با آنان در تماس و تعامل هستیم.
اخلاقمندی:
یکی دیگر از این مقولهها اخلاق مند بودن انسان است. انسان میتواند ارزشها و هدفهای خود را برای انسجام شخصیتش انتخاب کند. البته جهت دادن به زندگی و انسجام شخصیت مستلزم این است که بداند چه میخواهد. مقولههایی مثل آزادی، تفکر، استدلال و…مقولههای مخصوص انسان است که ناشی از آگاه بودن انسان به وجود خود است.
همانطور که میدانیم دلهره و اضطراب و آشوب فکری و احساس تهی بودن انسان به دلیل ضدونقیض بودن ارزشهای اوست و نداشتن یک هسته و مرکز روانی مشخص و پایدار در خویشتن است و قدرت و انسجام روانی هر فرد بسته به میزان اعتقادواعتمادی است که او به ارزشهای موردقبول و مورد اعمال خود دارد. ارزش و هدفی که فرد برمیگزیند و در جهتش حرکت میکند مانند یک محور روانشناختی خواهد بود که مانند آهنربا اعمال و رفتار فرد را در یکجهت متمرکز، فعال و منسجم نگاه میدارد. لازمه این موضوع این است که فرد بداند چه میخواهد. شخصی که نمیداند چه میخواهد، نمیتواند برای زندگی خود ارزش و هدف انتخاب کند و نشانه بلوغ و پختگی روانی انسان، داشتن هدف و ارزشی است که شخص خود برای خویشتن انتخاب کرده است.
چگونه یک فردمی تواند با دانایی و پختگی برای خودش ارزشها را انتخاب کند، تأیید کند و بکار بندد؟
مشکل امروزی جامعهی ما گرایش شدید مردم به قوانین وهم رنگی است. و وقتی مردم مأیوس از خود و تواناییهای خود سعی میکنند که برای رسوا نشدن همرنگ جماعت شوند و اخلاق به معنی سازگاری با معیارها و راه و روشیهای بیچونوچرا است. این مستلزم این است انسان رشد نکند و به خودآگاهی نرسد. تا انسان خود شخصاً ارزشی را نپذیرفته باشدوانگیزه ای شخصی خودش و معیارهای اخلاقی خودش، حرف یا چیزی را برای او باارزش نکرده باشد صحبت و بحث با او دوباره ارزشها کاری بینتیجه است. قضاوت هاو تصمیمهای هر کس باید از ارزشهای خود او شکلگرفته باشد. مردم، در زندگی فقط زمانی راه و روشی را میپذیرند وبر اساس آن تصمیم می گیرندورفتار میکنند که خودشخصا با تمام وجود آن را با واقعیاتی که شناختهاند منطبق و سازگار ببینند فقط در آن راه و روش برایشان ارزش خواهد بود و نحوهی زندگیشان را تضمین خواهد کرد. بر اساس همین ارزش خود یافته است که مردم مسئولیت گفتار و کردار خودرا به عهده می گیرندو با معیار همین ارزش است که شخص رفتارهاوکردارهای آیندهی خود را شکل میدهد و اگر غیرازاین باشد و شخص بر اساس معیارهایی که از بیش برایش تعیینشده رفتارکنددرواقع تغییرات، تفاوتها و فرصتهایی را که هر زمان پیش میآید نادیده میگیرد و رفتار و کردارش متناسب با اوضاع و شرایط نخواهد بود. از این گذشته مردم فقط زمانی بهدرستی و حقانیت آنچه میکنند اعتقاد دارند که هدف را خودشان آگاهانه تعیین کرده باشند.
انجام کاری ارزشمند یعنی، راهکار و فعالیت
تجربهی ارزش والا، یعنی یافتن معنای زندگی از راه تجربیاتی ارزشمند مانند برخورد با شگفتیهای طبیعت، فرهنگ و یا با درک و دریافتن فردی دیگر، یعنی بهوسیلهی عشق
عشق تنها شیوهای است که با آن میتوان به اعماق وجود انسانی دیگر دستیافت.
میتونید این مقاله هم مطالعه کنید چرا خودکشی میکنیم؟
باتحمل درد و رنج:
درد و رنج بهترین جلوهگاه ارزش وجود انسان است و آنچه اهمیت بسیار دارد شیوه و نگرش فرد نسبت به رنج است و شیوهای که این رنج را به دوش میکشد. رنج وقتی معنا یافت، معنایی چون گذشت و فداکاری، دیگر آزاردهنده نیست. انگیزه اصلی و هدف زندگی، گریز از درد و لذت بردن نیست، بلکه معنی جویی زندگی است که به زندگی مفهوم واقعی میبخشد. به همین دلیل انسانها درد و رنجی را که معنی و هدفی دارد با میل تحمل میکنند.
سخن آخر اینکه اینکه دوره و زمانی که در آن بسر میبریم خیلی مهم نیست، مهم آن است که شخص با شناختی که از خود دارد و با توجه به دورانی که در آن زندگی میکند چگونه میتواند آزاد و بر اساس تشخیص خود تصمیم بگیرد و کاری را انجام دهد. سن و سال هم مهم نیست. مهم این است که در هر سنی توان و ظرفیت انتخاب آگاهانه برای خود را داشته باشیم. درواقع هدف انسان از زندگی باید برآوردن و شکوفا ساختن و بکار گرفتن آزادانه و صادقانهی طبیعت و تواناییهای شخصی خویشتن باشد. آزاداندیشی، مسئولیت جرأت، محبت و یکپارچگی و انسجام روانی کیفیاتی آرمانی هستند که هیچکس بهطور کامل از آن برخوردار نیست هدفهایی روانشناسانه هستند که حرکت مارادرجهت انسجام و یکپارچگی شخصیت معنیدار میسازند. مهم نیست که جامعه چگونه باشد مهم این است که به راه و روشهای جامعه زنگی کند و به حرف دیگران کاری نداشته باشد وزندگی خود را با قواعد آنجا و مقررات آن شهر سروسامان و انطباق دهد.
تلاش انسان درراه جستن معنا، ارزش وجودی او در زندگی همیشه موجب تعادل نیست و ممکن است تنشزا باشد. بهداشت روان مستلزم اندازهای از تنش است. تنش بین آنچه بدان دستیافته و آنچه باید بدان تحقق بخشد. این تنش لازمهی زندگی انسان است. تنها به این وسیله است که معنی جویی اورا بیدار میکنیم. آنچه بشر نیاز دارد تعادل حیاتی نیست، بلکه پویایی اندیشه است.
منابع:
- فرانکل، ویکتور؛ انسان در جستجوی معنا. ترجمه نهضت صالحیان، مهین میلانی (۱۳۸۱). انتشارات درسا.
- می، رولو؛ انسان در جستجوی خویشتن. ترجمه سید مهدی ثریا (۱۳۹۶). انتشارات دانژه
دیدگاهتان را بنویسید